آیا اندیشه ها، احساسات، ادراکات و کنشها ویژگی های چیزی هستند؟ یا اینکه، فراروی آن، این پدیده ها در قلمرو خود هویاتی قائم به ذات و منفرد به شمار می آیند؟ اگر این ها ویژگی باشند آیا ویژگی جوهری ذهنی به شمار می آیند یا ویژگی جوهری مادی؟ اگر ویژگی های جوهری مادی هستند، آیا صرفا ویژگی هایی مادیاند که از دیدگاهی ویژه مورد توجه قرار گرفته اند، یا اینکه ویژگی های غیر مادی خاصی را بازنمایی می کنند که برخی موجودات مادی، که از ساختاری ویژه برخوردارند، می توانند آن ها را به نمایش بگذارند؟
دکارت و لاک ذهن گرا بودند. دکارت گمان می کرد اندیشه ها، ویژگی های جوهری ذهنی اند، در حالی که لاک به آن ها جایگاهی هویتوار از سنخ اعیان و هویات در ذهن می داد. از دید دکارت، ذهن جوهر بود و اندیشیدن ویژگی ممیزه ی آن. از دید لاک، ذهن ظرف انواع گوناگونی از تصورات بود، تصوراتی که که به شکل های گوناگونی با هم همبستگی دارند.
هابز هوادار مادهگراییِ هستیشناختی بود. طرفدار مادهگراییِ هستیشناختی باور دارد که تنها جوهرهای مادیاند که وجود دارند. فرایند ها و حالتهای ذهنی، هر گونه که به نظر برسند، به راستی چیزی نیستند جز ویژگی های مکانیکی(یا به زبان امروزی الکتریکی ) ماده.
لامتری طرفدار مادهگرایی روانشناختی بود. به نظر می رسد او تصور می کرد که اندیشهها ویژگیهای مادی یک دستگاه عصبی مادی نیستند، اما به شکلی علی از وضعیت بدنِ مادی ناشی شده اند و به شکلی استثناناپذیر با آن همبستگی دارند؛ ذهن را می توان با مطالعه ی پدیده های جسمانی مرتبط با آن پژوهید.
بر اساس دیدگاه مادهگرایی مفهومی، مفاهیم ذهنی که بر پیشفرض گمراهکنندهی وجودِ هویاتِ ذهنی استوار است باید با مفاهیم عصبفیزیولوژیک که تنها وجود باشندهها، حالات و فرایند های مادی را پیشفرض می گیرد جایگزین شود.
زیست شناسی نیز برای روانشناسیِ علمی، مدلی پدید آورده است. گام نهادن در چنین راهی روش ارسطو بود، امری که در قرن بیستم نیز در تلاشهای متعدد انجام یافته برای تعمیمِ روانشناسیِ پستاندارانِ نخستین به انسان ها پژواک یافته است.
به نظر می رسد که هم دکارت و هم لاک وجود باشندهیِ غیر مادیای را که ادراک میکند و در باب تصورات تامل میکند و میتواند در حوزه های ذهنی و مادی کنش بورزد پذیرفته بودند. هیوم وجود چنین موجودی را آشکارا رد کرد. هیوم پافشاری میکرد که هنگامی که فرد به حالت ذهنی خود توجه می کند، جیزی جز الگوی فرایند ها و حالات ذهنی را نمی تواند درک کند. هیچ موجود، هویت و شخصی در این فرایند دیده نمی شود.
مدل محاسباتیِ ذهن، مغز را در حکم یک کامپیوتر مدل می کند و پیشرفت آن مرهون تلاشهای تورینگ است.
روانشناسی گفتمانی با اشاره به این موضوع پدید آمد که اندیشیدن، به یاد آوردن، تصمیم گرفتن و غیره نه تنها معمولا قالب محاورهای به خود می گیرند، بلکه وقتی در رسانه های نمادینی جز زبان به کار میروند نیز فرایند های شناختی باز محاورهمانند است.
شکاف متافیزیکی ژرفی وجود دارد که روانشناسان امروزی را در دو اردوی مخالف قرار میدهد. این شکاف حتی در دوران باستان نیز به چشم میخورده است. آیا انسان ها عواملی فعالاند یا ابزار های منفعل بروز نیروهای بیرونی و درونی؟ ارسطو از دیدگاه نخست طرفداری میکرد، در حالی که روانشناسی حماسههای هومری، انسان (؟) را باشندهای تصور می کند که بندهی (؟) ارادهی هوسبازانهی خدایگانِ المپاند. در مورد رویکردهای باستانی تا امروزین به این موضوع باید توجه داشت که چنین دیدگاههایی بازنمایانندهی نگرشهای اخلاقی و سیاسی ویژهای به سرشت انسان و مسائل زیستی اوست.
برگرفته از کتاب مقدمه ای بر علوم شناختی (با تغییر )
رم هره
حسین شیخ رضایی
مجید داوودی بنی
فرهنگ نشر نو